محل تبلیغات شما



ساعت ۲:۴۳ظهر پنجشنبه ۹ ابانه.صبح به زاهدان امدم والان تو حیاط هانول نشستم ودارم خودمو اماده میکن تا یک هفته کارم رو اینجا اغاز کنم.

واما چرا زاهدان.

من درحال پیمایش مسیر سفرم به دور ایران با پای پیاده هستم.تو پیش گفتار بهتون گفتم که سفرم رو تا بجنورد ادامه دادم.اینو بدونین که من این پیمایش رو نان استاپ انجام نمیدم.یک هفته پیاده روی میکنم ویک هفته برای تامین هزینه های سفر هزاران کیلومت رو میکوبم میام زاهدان تا کار کنم.

این روال ممکنه به نظرتون عجیب بیاد اما باید بهتون بگم هنوز علارقم طی یک سوم مسیر نتونستم حامی واسپانسری برای این پروژه دست وپا کنم.ناچارم یک هفته کار کنم ویک هفته به انتهای مسیر برگردم واون یک هفته پیمایش رو دوباره ازسر بگیرم.

اوضاع سختیه اما فعلا چاره ای نیست.باید با همین منوال جلو برم تا ببینم چی میشه.

تو این مملکت کلا باید ازحمایت وپشتیبانی ادارات ونهادهای دولتی مربوط بیخیال شد.علاوه براون، فرهنگ حمایت واسپانسرینگ مثل یه طفل نوپاست که هنوز حالا حالاها کارداره تا بخواد به جوامع وکشورهای دیگه دنیا برسه وافرادی مثل من ادمایی هستیم که دل به جاده زدیم تا این راه رو برای ایندگان باز کنیم.به جرات میتونم بهتون بگم طبق تحقیقاتی که انجام دادم این پروژه تو کشورای دیگه براحتی حامی واسپانسر خاص خودش رو پیدا میکرد وبا نظم وبرنامه ریزی بهتری میشد اونو پیش برد.اما بهرحال چاره ای نیست وبقول معروف اینجا ایرانه!!!

خب.بعد توضیح این داستانا باید بهتون بگم من این روزایی که زاهدان هستم چکار میکنم وچطور هزینه سفر رو درمیارم.

من تو اینستاگرام پیجی به نام @offers_shoes دارم که توی اون اجناس نو واستوکی که از مرز پاکستان میاد رو معرفی وبه فروش میرسونم.این اجناس عموما چیزایی مثل کفش کوه،کتونی،کاپشن پر وگورتکس،لباسهای کوه وطبیعت گردی،چادر،کیسه خواب،کوله پشتی و.درکل لوازمیه که توی اونها تخصص دارم وتو این دودهه سفر وکوله گردیم ازونا استفاده وخوشبختانه اطلاعات خوبی درموردشون دارم.

همین امر باعث شده که بتونم روحساب اعتمادی که بچها بهم دارن برای اونا اجناس مورد نیازشون رو تهیه وبراشون ارسال کنم وطبق روال درصد خاصی رو بعنوان کارمزد تو این پروسه برای خودم در نظر بگیرم.

ازونجایی که روحساب تحریم وبی ارزشی پول ملی اجناس برند وبا کیفیت عموما به کشور ما نمیاد واگرهم بیاد قیمتهای سرسام اوری دارند،اکثر بچهایی که تو زمینه سفر فعالیت میکنند،بیشتر نیازهاشون رو ازین طریق وبه مراتب ارزون تر ومناسب تر تهیه میکنند واین خودش باعث میشه که بشه تو زمان کمی که برای کار وبزینس دارم بتونم اینجا وتواین بازار هزینه سفرام رو ازین راه تاحدودی تامین کنم.

خب بعد از همه این توضیحات واشنا شدن با وضعیت کاری فعلی من بنظرم تاحدودی متوجه شده باشین که  تو این وضعیت بی حمایتی،من این پروژه رو چجور جلو میبرم.

تو پستهای بعدی براتون درمورد پروژه وچند وچون اون خواهم گفت.


ساعت یازده شبه وسوار قطارم ودارم میرم تهران.امروز کلا هیچکاری نکردم وفقط استراحت کردم ویکم به کاربارا رسیدم.امروز مسافرخونه بودم دور میدون شهرداری همون جایی که همیشا میامدم گرگان میرفتم اونجا.تا ساعت شش موندم وناچار شدم نصف کرایه رو بدم.چرخ رو تو انبارش گذاشتم درازای یه مبلغ کمی انبارداری.مسوولش پیرمردای خوبین وراه میان با ادم.عصری چرخ رو شستمش مخصوصا طبقه زیرش رو که بخاطر بارون دیروز وجاده گلی غرق گل وخاک وکثافت شده بود.دیشب نزدیکهای گرگان که رسیدم ،بارون شدیدی شروع به باریدن گرفت وجوری خبس وشفته کرد منو تا رسیدم به محل اقامت.شب قبلش هم توروستای تقی اباد کمپ کرده بودم که شب تا صبحش بارون بارید وتموم کف چادر خیس اب شد.این روزا با سرعت متوسط دارم پیش میرم.ازوقتی مهندس پیشنهاد اسپانسری رو داده خیلی روحیه گرفتم.ویه تصمیم های جدیدی دارم میگیرم.میخوام روزانه از اتفاقات جالب مسیر فیلم بگیرم واون رو بصورت IGTVروزانه پخش کنم.میخوام اتفاقات خاطرات وافکارم تو این سفر رو بصورت وویس ضبط کنم وبرای کتابم دراینده استفاده کنم.به هرحال شرایط خیلی تغییر کرده وپیشنهاد مهندس خیلی خوشحالم کرده.از ایمانه خواستم چنتا استوری درمورد پیشنهاد مهندس اماده کنه وبزاره.

بهرحال دارم پیش میرم جدی تر وبا انگیزه تر.


ساعت یک ونیمه نصف شبه.اره.وارد یک شنبه شدیم اما دارم درمورد شنبه مینویسم.

مقاومتم خیلی بالاست در برابر نوشتن.از ساعت پنج بعد از ظهره که تو مهمانپذیر سعادت علی اباد مستقر شدم اما هی خودم رو اینور اونور سرگرم کردم.فیلم تلوزیون رو دیدم ورفتم بیرون.شارژرای گوشیم رو مثل احمقا جا گذاشتم مشهد ومجبور شدم برم شارژر بگیرم.خیلی وقت هم بود میخواستم یه فلش بگیرم.بلاخره امروز موفق شدم بگیرم.

امروز یه خبری بهم رسید که بینهایت خوشحال وامیدوارم کرد.مهندس پیام داد وتو اینستا ازم شماره کارت گرفت و۳ ملیون بکارتم زد.خارجه خودش اما گفت که شرکت کارتن توحید اسپانسرم میشه.

اره.درسته.موفق شدم بلاخره اسپانسر پیداکنم وبینهایت خوشحالم.

اخ که چقدددر سختی کشیدم تو این مدت.سختی هایی تو جاده کشیدم که نگو ونپرس اما بلاخره درا بروم داره باز میشه ومزد زحماتم رو دارم میگیرم.

دیشب رو روبروی بیمارستان خان ببین کمپ کرده بودم وصبح خواب موندم وخیلی دیر بیدار شدم.با خودم عهد کردم بمیرم بمونم ازین ببعد ساعت هشت باید استارت بزنم.

پس میرم تا بخوابم به این امید که تو پست بعدی خبرای خوبی بدم.


نمیدونم چرااین قدر درمقابل نوشتن مقاومت دارم.

خودم با این خودمو قانع میکنم که درطول روززیاد راه میرم وشب وقت نوشتن از فرط خستگی نمیتونم.

بهرحال.

از دیروز صبح پیاده روی رو شروع کردم.الان به خان ببین رسیدم.

خب.حالا تا فردا


ساعت ۸:۵۸شبه واتاق کاملا تاریکه.اینجا اقامتگاه بومگردی ارتق آق قمیشه وبخاطر اینکه خیلی هوا سرده واینجا هنوز گرمایشش اکی نشده با اقا ارتق تو اتاق نگهبانی اقامتگاه خوابیدیم.این روستاییا عادت دارن ۸و۹ شب بخوابن ومنم جامو پهن کردم ودارم تو تاریکی در کنار یک بخاری هیزمی باحاااال کارامو میکنم.جای همتون حسابی خالی.

واما اینجا.من حدود ساعتای ده صبح بیدار شدم.تو پست قبلی دیدین که تا چهار صبح بیداربودم واین باعث شد که خیلی دیر از تنگراه راه بیفتم.

اطاق رو که تحویل دادم امدم حاشیه جاده تو روستای تنگراه فلاکس رو چایی کردم ویه املت برا صبحانه البته به وقت نهار!!!زدم.راه افتادم به سمت غرب واز روستاهای زیادی گذشتم.تصمیم داشتم تا سه راهی کلاله برم اما نزدیکهای تاریکی هوا به روستای اق قمیش رسیدم.خوشبختانه اینجا توهر روستایی حداقل یک اقامتگاه بومگردی برپاست.

به روستا که رسیدم اول تابلو یه اقامتگاه دیگه رو دیدم که روستاش از جاده دوکیلومتر فاصله داشت وبه سمت کوهها میرفت.به تلفن صاحبش که زنگ زدم متوجه شدم که انگار شکمش خیلی سیره ویه قیمت خیلی بالا وپرتی پروند.

جلوتر امدم واز روستاییا دنبال یه جا برا اقامت بودم که همه منو به یه جا راهنمایی کردن.به سر اون خیابون که رسیدم تابلو اقامتگاه ارتق رو دیدم ویه راننده تراکتور منو به در خونه صاحبش رسوند.یه خانم مسن ترکمن به نام عایشه خانم رو دیدم وباهاش درمورد اقامت حرف زدم.قرار شد درازای پرداخت یه مبلغی بریم اقامتگاه وزنگ زد شوهرش امد.اقا ارتق یه پیر مرد ۷۵ ساله است که از شکارچیای اسمی این مناطقه.قبلا زیاد شکار میکرده اما چندسالی بود که توبه کرده وچسبیده به کار بومگردی.

از روستا تا اقامتگاه راه زیادی نبود اما چون مرتع بود یه نفر گفت تنها نرو اونجا سگ گله زیاده.خلاصه اینکه اقا ارتق امد وبا ماشین اون عازم اینجا شدیم.چرخ رو پایین تو روستا پیش عایشه خانم گذاشتم وبا یکم خوردنی ووسایل مورد نیاز با ارتق راهی شدیم.این اقامتگاه وسط یه مرتع بالای یه تپه است که ویو عالی ای داره.خلاصه اینکه امدیم تو اطاق خود ارتق خان وبخاری هیزمی رو راه انداختیم وبساط چایی وتخمه وراه انداختیم.کلی از خاطرات گذشتش از شکار گفت وکلی برای بچهای گرفتار شده حامی محیط زیست دلتنگی وابراز ناراحتی کرد.در باز شد وعایشه با یه قابلمه ترکمنی با شام امد وجاتون خالی دورهم شام رو زدیم.

بعد شام من دارم به کارام میرسم وارتق خر وپفش بلند شده.

فردا باید حدود سی کیلومتر راه برم تا به مزرعه ای بعد مینودشت برسونم که زلیخا خواهر میثم یجا برا گذاشتن چرخ پیدا کرده وشب باید با قطار از گرگان عازم تهران بشم.


ساعت ۳:۵۲ صبحه ودوروز گذشته رو یکسره بخاطر بیماری خواب بودم.با اینکه هنوز حالم سرجاش نیومده اما تا چندساعت دیگه که صبح بشه میخوام راه بیفتم.فقط امروز وفردارو وقت دارم تا پیمایش کنم قبل ازینکه چهارشنبه به تهران وبعد ازونجا به زاهدان برم.

عصر دیروز اینترنت وصل شد.نمیخوام این موضوع رو بهانه ای برای تنبلی تو نوشتن بیارم.راستشو بخواین خیلی ازخودم شاکیم که چرا روزی نمیتونم نیم ساعت وقت برای اینکار بزارم.نمیگم حتما ازین ببعد مرتب اینکارو میکنم اما تمام سعیم رو میکنم.

الان تنگراهم وجمعه ۳۰ کیلومتر جنگلهای زیبای گلستان رو پیمایش کردم.فوق العاده بود .فوق العاده.

آذرشروع شده ومن همچنان اینجام.اصلا از پیشرویم راضی نیستم اما با وجود تمام مشکلاتی که این روزا باهاش درگیرم دارم سعی میکنم پیش برم.شرایط خیلی بیشتر ازونی که تصور بکنید سخته.پیدانشدن اسپانسر.مشکلات کاری ودرامدی.بدهی ها وتعهداتم وحال روحی نامساعدم باعث شده اصلا اینروزا روزای خوبی نباشه برام.

اما بهرحال پیش میرم


راستشو بخواین تا لنگ ظهر خوابیدم.

هتل شیک ومرتب با ملافه وپتو وبالش تمیز ونرم ودوش اب گرم وخلاصه همه وهمه باعث شد امروزرو بزنم به در گشادی وتا لنگ ظهر خوابیدم.

دیشب به مهندس کرامتی که کاوه برای حمایت پروژه معرفی کرده بود زنگ زدم وبهم گفت فردا ظهر بهم رنگ بزن.منم وسایل رو همه رو جمع کردم وروی چرخ بستم وبرا رفتن اماده شدم.قبل ترک اطاق بهش زنگ زدم اما گویا نمیتونست جواب بده.خلاصه اینکه لا تشکر از بروبچهای هتل اونجا رو ترک کردم ورفتم رستوران کنار هتل وجاتون خالی یه چلوکباب حسابی زدم تورگ.طول شهر رو رد کردم وفلاسک رو چایی واب ویه مقدار هله هوله خریدم وزدم به جاده.پشت سرهم پیامهای بچها میامد که میگفتن سفارشاتشون اشتباه بدستشون رسیده وبعضی ها هم شاکی بودن که چرا نرسیده.یه دفتر تیپاکس کنار بازار رسولی باز شده ومن سفارشات رو ازونجا میفرستم اما چون تازه کارن کلی تو ارسالا اشتباه کرده بودند.

غریبه که نیستین تا حدی که فکرشو بکنید شاکی وعصبانی شده بودم واصلا حال وشرایط خوبی نداشتم.با سرعت پیش میرفتم وهمینجوری به در ودیوار فحش میدادم.مدتی گذشت تا با گوش کردن پادکست های رادیو دیو وگوش کردن موزیک کمی اروم شدم.وضعیت جاده نسبتا خوب بود وچون داشتن جاده رو دوبانده میکردند وهنوز بعلت اماده نبودن افتتاح نشده بود برای همین تو جاده ای به پهنای جاده اثلی پیش میرفتم وجولون میدادم

این قسمت وبعد از شهر اشخونه،برعکس قبل اون که خشک ولم یزرع بود تا دلتون بخواد پر بود از مزرعه وباغ وکشت وکار.منظره زیبایی داشت اطراف جاده وتا بخودم امدم دیدم ساعت سه شده وتا یه ساعت ونیم دیگه هوا تاریک میشه.چیز قابل توجهی هم طی نکرده بودم وباید برای شب یه فکری میکردم.تو گوگل مپ نگاه کردم ومتوجه شدم تو چند کیلومتری اونجا روستایی بنام کشانک وجود داره.رفتم ودم دمای غروب به اونجا رسیدم.از حاشیه جاده تا خود روستا یه مسافتی درحدود یک کیلومتر سربالایی بود وروستا روی کوهپایه قرار داشت اما از لب جاده تا مرکز ده بلواری اباد وتمیز با خونه هایی تو حاشیه وجود داشت ومن هم همون بلوار رو پیش گرفتم وبه یمت مرکز روستا رفتم.

چپ ورایت بلوار حواسم به محل مناسبی برای کمپ بود.رفتم ورفتم تا اواسط بلوار مکان صافی رو دیدم که جلوی یه منزل مسی بود که پست بانک روستا اونجا قرار داشت.زنگ خونه رو زدم وازشون اجازه گرفتم جلوی پست بانک چادر بزنم.‌ لوازم وبند وبساط رو باز کردم وچادر رو برپا کردم وچرخ رو به نرده های اونجا قفل کردم.مردم روستا که پیاده ویا با ماشین ازونجا میگزشتن با تعجب به من نگاه میکردند.تو چادر مشغول انجام کارام بودم که هر یه ربع یه نفر از همسایه ها واهالی محل می امدند وبه خونشون دعوتم میکردن.از همشون عذرخواهی میکردم وبازبودن وپخش بودن وسایل رو بهانه میکرد.تلفن زنگ خورد ودیدم اقای کرامتیه.بابت ظهر عذرخواهی کرد ویه بیست دیقه ای باهم درمورد پروژه وسفر ِحرف زدیم وقرار شد با چند نفر م کنه ودرنهایت بهم زنگ بزنه.کم کم خودم رو برای خواب اماده کردم وبعد از انجام کارام به خواب رفتم.


امروز جمعه بود ودلم خواست تا ساعت هشت بخوابم.پشتم رو به بخاری گرمی تو مهمانسرای هلال احمر کرده بودم وداشتم لذت میبردم ازین شرایط راحت.یادم افتاد که امروز جاده کوهستانیه وباید سریعتر راه بیوفتم.با سختی ازون شرایط راحت دل کندم وزیپ کیسه خواب رو پایین کشیدم وشروع کردم به جمع وجور کردن وسایل واماده حرکت شدم.قبل ترک مرکز وخداحافظی از بچهای هلال ازشون اب وابجوش گرفتم وزدم به جاده.خوشبختانه جاده کنار گذر خوبی داشت اما کوهستانی وپر از شیب وسربالایی بود.مسیر امروز که از بین کوهها میگذشت برعکس روزهای قبل کاملا خشک وبی اب وعلف بود ومشکل دوطرفه بودن اون باعث شد حوصلم خیلی تو جاده سر بره.از چندین دوراهی گذشتم وازدور شهر اشخانه هویدا شد.نزدیکای شهر رود که یه ماشین توقف کرد واز سفرو داستانش پرسید.بهش قضیه رو گفتم وطرف گفت رسیدی اشخانه ررو به هتل من وامشب اونجا استراحت کن.من رو بگو گل از گلم شکفت وازونجا که چندروزی دوش نگرفته بودم کلی ازین دعوت خوشحال شدم.هتل نوساز وسرراستی بود وحاشیه جاده.با اسانسور چرخ رو بردم تو اطاق و یراست پریدم تو حمام وبعد یه دوش اب داغ اومدم رو تخت بزرگ ونرمی که بالش وپتو ملحفه سفید ونرم وتمیزیداشت ولو شدم.جاتون خالی رفقا این میتونست بهترین حسن خطاب پیمایش امروز باشه.خلاصه اینکه یکی دوساعتی خوابیدم ورفتم رستوران هتل یه اکبرجوجه توپ زدم وتا اخر شب کارای عقب موندمو انجام دادم.الان نزدیکای ساعت ۱۲ شبه وباید بخوابم تا بتونم فردا مسیر رو از سر بگزرم


شب سردی بود.روستای بیدک بخاطر واقع شدن بر بلندی همیشه هوای سردی داره.حدودای ۴و۵ صبح خیلی سردم شده بود وبا بالا امدن خورشید تونستم بین ۷تا ۹ صبح خواب لذت بخشی داشته باشم.از خواب که بیدار شدم یکی از روستایها با پسر کوچیکش اومد دم چادر ومنو برای صبحانه دعوت کرد.یه مغازه کوچیک تو روستا داشت وبا خرید وفروش دام روزگار میگذروند.چرخ رو توحیاطش اوردم وبرای پذیرایی منو به طبقه بالا برد.تو اطاق مهمون کنار بخاری نشستیم ودختر نوجوانش برام صبحانِه اورد.کره محلی وماست چکیده با مربای هویج وچای.جاتون حسابی خالی.

بعد صبحانه ازش تشکر کردم ورفتم مغازش یه مقدار خرید کردم برای توراه وادرس خروجی رو گرفتم وراه افتادم.از روستا که خارج شدم مسیری حدودا دوکیلومتر رو تا لب جاده اصلی به سختی پیش رفتم.جاده خالی وسربالا بود.بین راه یه لحظه رو تپه ایستادم وبه روستا نگاه کردم.در پس خاطرات ولحظات خوب وقشنگی که از دیشب اونجا داشتم غم وناراحتی بزرگی ازون روستا رو دلم مونده بود.اگه نام روستای بیدک بجنورد رو گوگل کنید میبینید که رسم بسیار ناپسند و وحشتناکی از گذشتگان به ارث رسیده.تو این روستا دخترا رو تو بچگی وتو سن ۱۱،۱۲سال شوهر میدادن که متاسفانه تو سالهای اخیر این سن به ۸،۹سالگی تغییر پیدا کرده!!!

وقتی این موضوع رو دیشب توسط دوستی شنیدم شدیدا روحم ازرده شد والان که برمیگردم فکر میکنم میبینم که رفتار ونگاه مردم اینجا به صمیمیت روستاهای دیگه نبود واحساس میکنم مردمش نسبت به ادمای تازه وارد یه مقدار گارد دارند واز حضور اونها تو روستاشون زیاد راضی نیستند.بهرحال درعین حال اندوه وناراحتی دعا میکنم روزی این خیانت وظلمی که درحق دختر بچه های این روستا انجام میشه با کمک NGO ها وتشکل های مردم نهاد ودولتی ازین روستا رخت بربنده.

خب.به حاشیه جاده رسیدم وراهم رو به سمت غرب پیش بردم.کمی که جلو رفتم متوجه شدم شانس بهم رو کرده واکثر مسیر پیش روم سرپایینیه.حدود ۱۷،۱۸کیلومتر پیش رفتم وبه روستای تاتار رسیدم وپس از اون جاده دوطرفه وباریک شد.تو حاشیه مسیر امروزم تاکستانهای زیادی رو مشاهده میکردم وروستایی هایی که به فروش انگور میپرداختند.حدود ساعت سه عصر به روستای بدرانلو رسیدم.دوراه پیش روم بود.یا ادامه میدادم ویا باید همینجا شب رو میموندم.به نقشه که نگاه کردم دیدم تا ابادی بعدی یعنی اشخانه حداقل پنج ساعت پیاده رویه وهیچ ابادی وروستایی بین راه نبود.عقل ومنطق واحتیاط حکم میکرد پیمایش امروز رو زودتر تموم کنم وبه استراحت بپردازم.حاشیه جاده یه دکه اش محلی میداد.رفتم پیشش واش سفارش دادم وازش درمورد جای مناسب برای کمپ سوال کردم که بهم یهو گفت اطاق اجاره ای هم دارم.رفتم اطاق رو دیدم اما اصلا خوشم نیومد.دراصل مکانی بود برای بساط کردن وکشیدن ونوشیدن.ناگهان ایستگاه هلال احمر رو اونور جاده دیدم وبراه افتادم به سمتش.در زدم وجوانی اومد دم در وبهش گفتم که مسافرم وپیاده سفر میکنم واجازه میخوام گوشه حیاط کمپ بزنم.ازم اجازه خواست تا بره با رییسش هماهنگ کنه.بعد از چند دقیقه برگشت وبا یه کلید در دست منو به سوییت مهمانان دعوت کرد و به این ترتیب شب رو مهمون بچهای گل هلال احمر شدم.


الان ساعت ده شبه ومن تو چادرم تو روستای بیدک تو ۷ کیلومتری بجنوردم.

راستشو بخواین یکم شاکی ام.

چون چندروزه که ننوشتم. باید خودم رو عادت بدم به نوشتن.دوشنبه شب با اتوبوس از زاهدان عازم‌مشهد شدم وسه شنبه ظهر با مشهد رسیدم.کارای عقب افتادم رو انجام دادم وخودم رو برای اومدن به بجنورد وادامه مسیر اماده کردم.صبح دیروز چهارشنبه ازمشهد راه افتادم وبا سواری های بین شهری به بجنورد امدم.سر بدقولی انباردار ساعت یک تونستم تازه چرخ ووسایل رو تحویل بگیرم از انباری که تو ترمینال بجنورد هفته گذشتش اون رو به امانت گذاشته بودم.

بعد خوردن نهار حدودای ساعت دو استارت زدم وتا اومدم از شهر خارج بشم دیدم یاعت سه بعدازظهره.یک ونیم ساعت بعد هوا تاریک میشد  نمیتونستم تو این مدت هفت هشت کیلومتر بیشتر از شهر دور بشم.با خودم گفتم بیا امشب توشهر کمپ کن وصبح  اول وقت راهتو ادامه بده.هرکاری کردم دلم با این کنار نیومد که امروز رو بدون پیمایش به شب برسونم برای همین  دل به جاده زدم وازشهر خارج شدم و به سمت غرب به راهم ادامه دادم.همیشه تو پیمایشام حواسم به نقشه وفاصله بین ابادیها وشهرها هست.در اصل گوگل مپ یکی از مهمترین منابعیه که توسفر ازش بهره میبرم.از شهر که خارج شدم به یک دوراهه رسیدم که سمت چپ اون به روستای بیدک میرسید.حدود پنج کیلومتر پیش رفتم که تو لحظاتی که هوا داشت دیگه تاریک میشد به روستای بیدک رسیدم.این روهم بگم که تمام این مسیر همه سربالایی بود ودهنم داشت سرویس میشد تو مسیر اما ازونجا که هر سربالایی یک سرپایینی داره دلم رو به راحتی بعد اون خوش کردم.به مسجد روستا رسیدم اما حیاط نداشت.با کمک بچهایی که جلو در مسجد بازی میکردند ادرس خونه سرایدار رو پیدا کردیم اما با استراحت من توی مسجد مخالفت کرد ومن برای اینکه مخالفت خودم رو با ادابازی مسجدهای شیعه ها نشون بدم روبروی در مسجد چادرم رو سرپا کردم وبا کمک بچها وسایل چرخ رو پیاده وهمه رو به توی چادر اوردیم.بچهای باحالی بودن.کلی باهم گفتیم وخندیدیم وعکس وفیلم گرفتیم.تا اخر شب هر نیم ساعت بنده خداها یکی از مردم روستا میومد ومنو به خونه دعوت میکرد اما چون خیلی خسته بودم وهوای بیرون بسیار سرد بود از همه عذرخواهی کردم وگفتم توانایی جمع کردن وسایل رو ندارم.خلاصه اینکه الان که براتون مینویسم تو چادرم وت کیسه خواب گرم ونرمم اماده خوابیدن واستراحت هستم.جای همتون خالی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها