محل تبلیغات شما

راستشو بخواین تا لنگ ظهر خوابیدم.

هتل شیک ومرتب با ملافه وپتو وبالش تمیز ونرم ودوش اب گرم وخلاصه همه وهمه باعث شد امروزرو بزنم به در گشادی وتا لنگ ظهر خوابیدم.

دیشب به مهندس کرامتی که کاوه برای حمایت پروژه معرفی کرده بود زنگ زدم وبهم گفت فردا ظهر بهم رنگ بزن.منم وسایل رو همه رو جمع کردم وروی چرخ بستم وبرا رفتن اماده شدم.قبل ترک اطاق بهش زنگ زدم اما گویا نمیتونست جواب بده.خلاصه اینکه لا تشکر از بروبچهای هتل اونجا رو ترک کردم ورفتم رستوران کنار هتل وجاتون خالی یه چلوکباب حسابی زدم تورگ.طول شهر رو رد کردم وفلاسک رو چایی واب ویه مقدار هله هوله خریدم وزدم به جاده.پشت سرهم پیامهای بچها میامد که میگفتن سفارشاتشون اشتباه بدستشون رسیده وبعضی ها هم شاکی بودن که چرا نرسیده.یه دفتر تیپاکس کنار بازار رسولی باز شده ومن سفارشات رو ازونجا میفرستم اما چون تازه کارن کلی تو ارسالا اشتباه کرده بودند.

غریبه که نیستین تا حدی که فکرشو بکنید شاکی وعصبانی شده بودم واصلا حال وشرایط خوبی نداشتم.با سرعت پیش میرفتم وهمینجوری به در ودیوار فحش میدادم.مدتی گذشت تا با گوش کردن پادکست های رادیو دیو وگوش کردن موزیک کمی اروم شدم.وضعیت جاده نسبتا خوب بود وچون داشتن جاده رو دوبانده میکردند وهنوز بعلت اماده نبودن افتتاح نشده بود برای همین تو جاده ای به پهنای جاده اثلی پیش میرفتم وجولون میدادم

این قسمت وبعد از شهر اشخونه،برعکس قبل اون که خشک ولم یزرع بود تا دلتون بخواد پر بود از مزرعه وباغ وکشت وکار.منظره زیبایی داشت اطراف جاده وتا بخودم امدم دیدم ساعت سه شده وتا یه ساعت ونیم دیگه هوا تاریک میشه.چیز قابل توجهی هم طی نکرده بودم وباید برای شب یه فکری میکردم.تو گوگل مپ نگاه کردم ومتوجه شدم تو چند کیلومتری اونجا روستایی بنام کشانک وجود داره.رفتم ودم دمای غروب به اونجا رسیدم.از حاشیه جاده تا خود روستا یه مسافتی درحدود یک کیلومتر سربالایی بود وروستا روی کوهپایه قرار داشت اما از لب جاده تا مرکز ده بلواری اباد وتمیز با خونه هایی تو حاشیه وجود داشت ومن هم همون بلوار رو پیش گرفتم وبه یمت مرکز روستا رفتم.

چپ ورایت بلوار حواسم به محل مناسبی برای کمپ بود.رفتم ورفتم تا اواسط بلوار مکان صافی رو دیدم که جلوی یه منزل مسی بود که پست بانک روستا اونجا قرار داشت.زنگ خونه رو زدم وازشون اجازه گرفتم جلوی پست بانک چادر بزنم.‌ لوازم وبند وبساط رو باز کردم وچادر رو برپا کردم وچرخ رو به نرده های اونجا قفل کردم.مردم روستا که پیاده ویا با ماشین ازونجا میگزشتن با تعجب به من نگاه میکردند.تو چادر مشغول انجام کارام بودم که هر یه ربع یه نفر از همسایه ها واهالی محل می امدند وبه خونشون دعوتم میکردن.از همشون عذرخواهی میکردم وبازبودن وپخش بودن وسایل رو بهانه میکرد.تلفن زنگ خورد ودیدم اقای کرامتیه.بابت ظهر عذرخواهی کرد ویه بیست دیقه ای باهم درمورد پروژه وسفر ِحرف زدیم وقرار شد با چند نفر م کنه ودرنهایت بهم زنگ بزنه.کم کم خودم رو برای خواب اماده کردم وبعد از انجام کارام به خواب رفتم.

زاهدان،کار،تلاش،تامین هزینه سفر

سه شنبه ۱۹ آذرماه ۹۸ (گرگان)

شنبه ۱۶ آذرماه (علی اباد کتول)

رو ,جاده ,یه ,تو ,اونجا ,زنگ ,به در ,جاده تا ,پیش میرفتم ,انجام کارام ,وسایل رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها